_ چی شده؟
آسین: شل شده، امروز نزدیک بود چندبار گمش کنم.
عامر: بذار کمکت کنم.
آسین دستهاش رو پایین میاره و با محبت به عامر نگاه میکنه. عامر به آسین نزدیکتر میشه و دستهاش رو به دور گردن آسین میبره و سعی میکنه گردنبند رو ببنده، از آسین کمی فاصله میگیره و میگه:
_ قفلش شل شده.
آسین: درست نمیشه؟
عامر: اینجا که چیزی نداریم، شاید بشه با دندونم سفتش کنم... آهان، بذار برم از آقا دارام بپرسم ببینم چیزی داره.
عامر تا میاد از جاش بلند بشه آسین دستش رو میگیره و میگه:
_ نه نرو، اگه میشه با دندونت سفتش کن.
عامر با تعجب به آسین نگاه میکنه، آسین با دستپاچگی میگه:
_ اگه اینجا تنها بمونم میترسم.
_ خب بیا با هم بریم.
_ نمیخواد شاید آقا دارام کار داشته باشه، تا الان هم خیلی مزاحم کارش شدیم.
_ راست میگی. اگه میخوای الان سفتش بکنم؟
آسین لبخندی میزنه و موهاش رو یه طرف جمع میکنه، عامر کمی به آسین نزدیک میشه ولی پشیمون میشه دوباره از آسین فاصله میگیره. با اینکه آسین احساس میکنه قلبش داره منفجر میشه به عامر نگاهی میکنه و با نادیده گرفتن احساسش سرش رو خم میکنه و به عامر نزدیک میشه و پیشونیش رو به شانه ی عامر تکیه میده و منتظره، ولی عامر از تعجب خشکش زده، آسین با خجالت خیلی آروم میگه:
_ نمیخوای برام سفتش کنی؟
عامر با دستپاچگی به آسین نزدیک میشه و درهمین حین که گردنبند رو با دندونش سفت میکنه آسین نفس عمیقی میکشه و چشمهاش رو میبنده یهو احساس میکنه قلبش فرو ریخت، عامر که قفل رو سفت کرده میخواد از آسین فاصله بگیره که آسین آروم آروم عامر رو در آغوش میگیره و در حالی اشک در چشمهاش حلقه زده در گوش عامر میگه:
_ دوستت دارم، خیلی دوستت دارم.
عامر ناخودآگاه آسین رو بغل میکنه، آسین یه بار دیگه احساس میکنه قلبش فرو ریخت با بغض ادامه میده:
_ لطفا منو ببخش.
عامر با تعجبی همراه با محبت میگه:
_ چیزی شده؟
آسین: من... من... من توی این دو ماه خیلی اذیتت کردم. ممنونم که منو تحمل میکنی.
عامر در حالی که اشک توی چشمهاش جمع شده با دست سر آسین رو ناز میکنه، میگه:
_ در مورد چی حرف میزنی. اگه کسی، کسی رو اذیت کرده باشه این منم که تو رو اذیت کردم، خیلی نفهم بودم که حتی احساسات زنم رو درک نکردم، حالا که فهمیدم دیگه نمیخوام بیشتراز این اذیتت کنم. میدونم با حرفهای صبحم خیلی ناراحتت کردم، لطفا منو ببخش و اونا رو فراموش کن، اینکه تو کنارم باشی برای من بسه.
عامر آسین رو از خودش جدا میکنه، دستهاش رو دور صورتش میگیره و درحالی که با محبت توی چشمهای آسین نگاه میکنه میگه:
_ من تا وقتی که تو آمادگیش رو پیدا کنی منتظر میمونم.
آسین سرش رو پایین میندازه عامر لبخند کمرنگی میزنه و میگه:
_ راستش رو بخوای منم ... منم وقتی فکرش رو میکنم میبینم زیاد آمادگیش رو ندارم. پس بیا آروم آروم پیش بریم.
آسین سرش رو بالا میاره دستهای عامر رو میگیره و پایین میاره، با خجالت به عامر نگاه میکنه، صورتش رو به صورت عامر نزدیک میکنه و چشمهاش رو میبنده، عامر آروم آروم به آسین نزدیک و نزدیکتر میشه و در همین حین آسین دستهای عامر رو محکم و محکمتر میگیره، اما وقتی عامر میخواد لباش رو روی لبای آسین بذاره یهو با صدای رعد و برق آسین چشمهاش رو باز میکنه و عامر خودش رو کمی عقب میکشه و با خجالت سرش رو پایین میندازه و دستی به سرش میکشه. آسین با هول میگه:
_ فردا باید زود بیدار شیم.
آسین توی جاش دراز میکشه و چشمهاش رو میبنده. عامر هم کنارش دراز میکشه و چند بار به آسین نگاه میکنه، نیم خیز میشه روی یه دستش تکیه میده و دست دیگرش رو کنار آسین میذاره و صورتش رو به صورت آسین نزدیک میکنه، آسین چشمهاش رو باز میکنه عامر همینطور که با محبت به آسین نگاه میکنه صورتش رو ناز میکنه و آروم میگه:
_ منم خیلی دوستت دارم.
عامر لپ آسین رو میبوسه و توی جاش دراز میکشه، چشمهاش رو میبنده. آسین به طرف عامر برمیگرده آروم دستش رو به طرف دست عامر میبره و با محبت دستش رو میگیره.
آسین: شل شده، امروز نزدیک بود چندبار گمش کنم.
عامر: بذار کمکت کنم.
آسین دستهاش رو پایین میاره و با محبت به عامر نگاه میکنه. عامر به آسین نزدیکتر میشه و دستهاش رو به دور گردن آسین میبره و سعی میکنه گردنبند رو ببنده، از آسین کمی فاصله میگیره و میگه:
_ قفلش شل شده.
آسین: درست نمیشه؟
عامر: اینجا که چیزی نداریم، شاید بشه با دندونم سفتش کنم... آهان، بذار برم از آقا دارام بپرسم ببینم چیزی داره.
عامر تا میاد از جاش بلند بشه آسین دستش رو میگیره و میگه:
_ نه نرو، اگه میشه با دندونت سفتش کن.
عامر با تعجب به آسین نگاه میکنه، آسین با دستپاچگی میگه:
_ اگه اینجا تنها بمونم میترسم.
_ خب بیا با هم بریم.
_ نمیخواد شاید آقا دارام کار داشته باشه، تا الان هم خیلی مزاحم کارش شدیم.
_ راست میگی. اگه میخوای الان سفتش بکنم؟
آسین لبخندی میزنه و موهاش رو یه طرف جمع میکنه، عامر کمی به آسین نزدیک میشه ولی پشیمون میشه دوباره از آسین فاصله میگیره. با اینکه آسین احساس میکنه قلبش داره منفجر میشه به عامر نگاهی میکنه و با نادیده گرفتن احساسش سرش رو خم میکنه و به عامر نزدیک میشه و پیشونیش رو به شانه ی عامر تکیه میده و منتظره، ولی عامر از تعجب خشکش زده، آسین با خجالت خیلی آروم میگه:
_ نمیخوای برام سفتش کنی؟
عامر با دستپاچگی به آسین نزدیک میشه و درهمین حین که گردنبند رو با دندونش سفت میکنه آسین نفس عمیقی میکشه و چشمهاش رو میبنده یهو احساس میکنه قلبش فرو ریخت، عامر که قفل رو سفت کرده میخواد از آسین فاصله بگیره که آسین آروم آروم عامر رو در آغوش میگیره و در حالی اشک در چشمهاش حلقه زده در گوش عامر میگه:
_ دوستت دارم، خیلی دوستت دارم.
عامر ناخودآگاه آسین رو بغل میکنه، آسین یه بار دیگه احساس میکنه قلبش فرو ریخت با بغض ادامه میده:
_ لطفا منو ببخش.
عامر با تعجبی همراه با محبت میگه:
_ چیزی شده؟
آسین: من... من... من توی این دو ماه خیلی اذیتت کردم. ممنونم که منو تحمل میکنی.
عامر در حالی که اشک توی چشمهاش جمع شده با دست سر آسین رو ناز میکنه، میگه:
_ در مورد چی حرف میزنی. اگه کسی، کسی رو اذیت کرده باشه این منم که تو رو اذیت کردم، خیلی نفهم بودم که حتی احساسات زنم رو درک نکردم، حالا که فهمیدم دیگه نمیخوام بیشتراز این اذیتت کنم. میدونم با حرفهای صبحم خیلی ناراحتت کردم، لطفا منو ببخش و اونا رو فراموش کن، اینکه تو کنارم باشی برای من بسه.
عامر آسین رو از خودش جدا میکنه، دستهاش رو دور صورتش میگیره و درحالی که با محبت توی چشمهای آسین نگاه میکنه میگه:
_ من تا وقتی که تو آمادگیش رو پیدا کنی منتظر میمونم.
آسین سرش رو پایین میندازه عامر لبخند کمرنگی میزنه و میگه:
_ راستش رو بخوای منم ... منم وقتی فکرش رو میکنم میبینم زیاد آمادگیش رو ندارم. پس بیا آروم آروم پیش بریم.
آسین سرش رو بالا میاره دستهای عامر رو میگیره و پایین میاره، با خجالت به عامر نگاه میکنه، صورتش رو به صورت عامر نزدیک میکنه و چشمهاش رو میبنده، عامر آروم آروم به آسین نزدیک و نزدیکتر میشه و در همین حین آسین دستهای عامر رو محکم و محکمتر میگیره، اما وقتی عامر میخواد لباش رو روی لبای آسین بذاره یهو با صدای رعد و برق آسین چشمهاش رو باز میکنه و عامر خودش رو کمی عقب میکشه و با خجالت سرش رو پایین میندازه و دستی به سرش میکشه. آسین با هول میگه:
_ فردا باید زود بیدار شیم.
آسین توی جاش دراز میکشه و چشمهاش رو میبنده. عامر هم کنارش دراز میکشه و چند بار به آسین نگاه میکنه، نیم خیز میشه روی یه دستش تکیه میده و دست دیگرش رو کنار آسین میذاره و صورتش رو به صورت آسین نزدیک میکنه، آسین چشمهاش رو باز میکنه عامر همینطور که با محبت به آسین نگاه میکنه صورتش رو ناز میکنه و آروم میگه:
_ منم خیلی دوستت دارم.
عامر لپ آسین رو میبوسه و توی جاش دراز میکشه، چشمهاش رو میبنده. آسین به طرف عامر برمیگرده آروم دستش رو به طرف دست عامر میبره و با محبت دستش رو میگیره.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر