داستان چطور بود؟

کدوم یک از زوج های داستان رو دوست دارید؟

کدوم شخصیت مرد داستان رو بیشتر دوست داری؟

کدوم شخصیت زن داستان رو بیشتر دوست داری؟

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

ساعت 12:30 ظهر

جنلیا و آفتاب به بقیه میرسن و سهیل میگه:
_ چه به موقع رسیدید. زود وسایلتون رو بردارید باید یه جایی رو پیدا کنیم.
آفتاب: ما تو راه یه جایی رو دیدیم برای اینکه زیر بارون خیس نشیم خوب بود.
سهیل: پس بهتره بریم همونجا.
همه باهم راه می افتن تا به اون پناهگاه میرسن.

ساعت 12:45 ظهر
همه زیر سقفی که توسط تورفتگی یه تپه ی کوچک بوجود اومده نشسته اند. بارون همینطور تندتر و تندتر میشه. عامر میگه:
_ انگار این بارون قصد تموم شدن نداره.
سهیل: من یه فکری دارم، برای اینکه سرگرم بشیم و زمان برامون زودتر بگذره هر کسی آهنگ مورد علاقه ش رو روی کاغذ بنویسه و قرعه کشی میکنیم بعد هرکسی با همسفرش آهنگی که براشون در میاد رو برای هم میخونن. خوبه، نه؟... (دستش رو میبره بالا و ادامه میده) من که راضیم. (دست ایمران که کنارش نشسته رو میبره بالا و میگه) اینم که راضیه.
سهیل به آفتاب با التماس نگاه میکنه و آفتاب هم سرش رو به علامت مثبت تکون میده. سهیل به سلمان و عامر چشمک میزنه و میگه:
_ شما هم که راضین، نه؟
سلمان با تردید میگه:
_ آره، خوبه.
کاترینا با ناراحتی آه میکشه. عامر به آسین نگاهی میکنه و میگه:
_ اگه همه راضین منم راضیم.
سهیل باخوشحالی میگه:
_ فکر نمیکنم خانمها هم از اینکه کسی براشون آواز بخونه بدشون بیاد.
آیشا رو به سهیل میگه:
_ ما توی جنگل زیر بارون گیر افتادیم اونوقت تو به فکر آواز خوندنی؟!
سهیل: اگه خودمون رو اینطوری سرگرم نکنیم پس تو بگو چیکار کنیم؟
آیشا: خب.... (مکث میکنه)
جنلیا: آیشا، آقا سهیل راست میگه.
آیشا شونه هاش رو بالا میندازه و با بی میلی میگه:
_ باشه شروع کنید.
ایمران: خوب منم با گیتار براتون آهنگش رو میزنم.
هرکسی روی ورق اسم آهنگ مورد علاقه ش رو مینویسه تا میکنه و به سهیل میده. سهیل میره جلوی آیشا میشینه و میگه:
_ اول از همه خودم میخوام بخونم (ورق ها رو توی مشتش جلوی آیشا میگیره و ادامه میده) حالا یکیشو بردار.
آیشا برمیداره و توی ورق رو میخونه:
_ آهنگ هی شونا از فیلم تارا رام پام.
سهیل ورقها رو میریزه توی دست جنلیا و دست آیشا رو میگیره و همینطور که بلندش میکنه میخونه:
_ تومهی بتا تو هوگا (تو باید بدونی) توم هی په مه فیدا هو (که من برات فدا میشم)
درحالی که سهیل آیشا رو بزور میرقصونه ادامه میده:
_ تومهه هه جب سه چاها (از وقتی که تو رو خواستم) هواو مه اورتا هو (توی هوا پرواز میکنم)
آیشا دست سهیل رو ول میکنه و روش رو بر میگردونه و سهیل با صدای بلندتر شعر رو ادامه میده:
_ توم هی مری هر پل مه (تو در هر لحظه ی من هستی) توم آج مه توم کل مه (تو در امروز، تو در فردایی)
سهیل دست آیشا رو میگیره به طرف خودش میکشه و ادامه میده:
_ هی شونا هی شونا (ای عشقم، ای عشقم)
آیشا پوزخندی میزنه و میخونه:
_ تومهی بتا تو هوگا (تو باید بدونی) که مره دیل مه کیا هه (که توی دل من چیه) چلو کاهه دتی هو (بیا، بذار بگم) گبی نهی جو کاها هه (چیزی که هرگز نگفتم) توم هی مری هر پل مه (تو در هر لحظه ی من هستی) توم آج مه توم کل مه (تو در امروز، تو در فردایی) هی شونا (ای عشقم)
آیشا درحالی که با آرنج محکم به شکم سهیل میزنه با غضب ادامه میده:
_ هی شونا (ای عشقم)
سهیل درحالی که شکمش رو گرفته با محبت به آیشا نگاه میکنه و میخونه:
_ توم جو غصا بی کرو تو موجه پیاری لگتاهه، جانه کیو (وقتی تو عصبانی هستی هم من احساس میکنم عاشقتم، نمیدونم چرا)
آیشا سرش رو با تأسف تکون میده و میخونه:
_ مه تو جو بی کاهو تومهه اقرار لگتاهه، جانه کیو (هر چیزی که من میگم فکرمیکنی یه اقراره، نمیدونم چرا)
سهیل دستش رو میذاره روی شونه ی آیشا و میخونه:
_ چورو بی یه ادا پاس آ که ذرا (این ادا و اصول رو ول کن کمی بیا نزدیک) بات دیل کی کویی که دو نا (کمی از دل حرف بزن)
سهیل همینطور که بیت آخر رو میخونه انگشتش رو روی قلبش میذاره و تا میخواد انگشتش رو روی قلب آیشا بذاره، آیشا با غضب به دست سهیل نگاه میکنه، سهیل متوجه نگاه آیشا میشه و انگشتش رو دوباره روی قلب خودش میذاره و به آیشا خیره میشه و میخونه:
_ هی شونا هی شونا (ای عشقم، ای عشقم)
آیشا درحالی که به مسخره به سهیل اشاره میکنه میخونه:
_ ساری دنیا کو چور که منه چاها هه اک تومهه (تمام دنیا رو ول میکنم که من فقط تو رو میخوام)
سهیل دستهاش رو دور گردن آیشا حلقه میکنه و با جدیت به چشمهای آیشا خیره میشه و میخونه:
_ منه زندگی سه مانگا هه تو صرف مانگا هه اک تومهه (من اگه چیزی از زندگی بخوام فقط تو رو میخوام)
آیشا سرش رو پایین میندازه و با بغض میخونه:
_ آب ایسی چاه مه (حالا در این خواسته) آب ایسی راه مه (حالا در این راه) زندگی پر مره توم هو نا؟ (تمام زندگی با منی، نیستی؟)
آیشا با تأسف به سهیل نگاه میکنه و میره میشینه و همه براشون دست میزنن.

سهیل به طرف سلمان میره و میزنه روی شونه ش و میگه:
_ حالا نوبت شماس.
سلمان ورقها رو از جنلیا میگیره و روبه روی کاترینا میشینه و میگه:
_ یکی بردار.
کاترینا برمیداره و با ریتم و کنایه میخونه: {آهنگ کیا هوآ توجه از تومکو نا بول پاینگی}
_ کیا هوآ توجه؟ (تو چت شده؟)
سلمان در حالی که با دست قلبش رو نشون میده میخونه:
_ بیچن دیل هو رها (قلبم بیقرار شده)
کاترینا: کیو هوآ پالا؟ (چرا اینطور شده؟)
سلمان شونه هاش رو بالا میندازه میخونه:
_ موجکو نهی کوچ پتا (من چیزی نمیدونم)
کاترینا سعی میکنه به سلمان نگاه نکنه درحالی که به اطراف نگاه میکنه میخونه:
_ ایسا بی کیا هو گیا ره؟ (این چه چیزیه که اتفاق افتاده؟)
سلمان صورت کاترینا رو به طرف خودش برمیگردونه و با دستش نگه میداره میخونه:
_ جانه موجه کیا هوآ ره (نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده)
کاترینا گوشش رو روی قلب سلمان میزاره و میخونه:
_ ترکن بری؟ (تپش قلبت تند شده؟)
در حالی که سلمان احساس میکنه قلبش یخ کرده میخونه:
_ ترکن تو روک سی گیی (تپش قلبم انگار ایستاده)
کاترینا: ساسو کا کیا؟ (تنفست چی؟)
سلمان: ساسو بی بس مه نهی (تنفسم هم در کنترلم نیست)
کاترینا لبش رو گاز میگیره و با دست میزنه روی دست دیگه ش و میخونه:
_ آری ری ری یه کیا هوآ ره (وای وای چه اتفاقی افتاده) ووه تو نهی هو گیا ره (این نمیتونه اون باشه) کیا هوآ توجه؟ (تو چت شده؟)
سلمان به مسخره دستش رو به پیشونیش میزنه و میخونه:
_ کیتنی موشکل چوپانا (پنهان کردنش چقدر سخته)
سلمان یواشکی به کاترینا نگاه میکنه و ادامه میده:
_ اوس بی موشکل بتانا (از اون سختتر گفتن شه)
کاترینا با مشت به بازوی سلمان میزنه و میخونه:
_ دیل کی باتو کو لیکن، آپنو سه نا چوپانا (اما حرف دل رو، از نزدیکان پنهون نکن)
سلمان با لحنی جدی میخونه:
_ کهنا چاهو مه لیکن (میخوام بگم اما) کوچ کاها بی نا جائه (چیزی برای گفتن نیست)
کاترینا دو تا دستهاش رو به آسمان میگیره و میخونه:
_ روگ توم لگا جو (این دردی که گرفتارش شدی رو) اوسه رب هی بچائه (خدا ازش نجاتت بده)
سلمان به حالت درخواست چیزی دستش رو جلوی کاترینا میگیره و میخونه:
_ ایسکی دوا؟ (داروی این؟)
کاترینا: ایسکی دوا کوچ نهی (داروی این هیچی نیست)
سلمان: آب هوگا کیا؟ (حالا چی میشه؟)
کاترینا شونه هاش رو با میندازه و میخونه:
_ آری موجکو پتا هی نهی (وای من نمیدونم) آری ری ری یه کیا هوآ ره (وای وای چه اتفاقی افتاده)
سلمان: جانه موجه کیا هوآ ره (نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده)
کاترینا دست سلمان رو میگیره و میخونه:
_ دیل کی باتو کو دیلبر جو نا همسه کاهوگی(دلبرم حرفهای دل رو اگه به من نگی) دکنا زندگی پر توم ترپته رهوگی (ببین، تمام زندگی تو افسوس میخوری)
سلمان دست دیگرش رو میزاره روی دست کاترینا که دستش رو گرفته و با محبت بهش نگاه میکنه و میخونه:
_ کونسا مور هه یه؟ (این چه نوع دگرگونیه؟) کسی یه بخودی هه؟ (این از خود بی خود شدن چیه؟) مه کاها هو؟، موجه تو کوچ خبر هی نهی هه(من کجا ام؟، خودم هم هیچ خبر ندارم)
کاترینا با حسرت به دستش که توی دستهای سلمانه نگاه میکنه و انگشتش رو روی قلب سلمان میذاره و میخونه:
_ کوچ تو خبر لو توم زارا آپنه دیل که (یه خبری از دلت بگیر)
سلمان در حالی که به چشمان کاترینا خیره شده میخونه:
_ دیل تو مرا آب پاس مری نهی (حالا دلم هم پیش خودم نیست) ترا هوآ، کیا کرو ره؟ (مال تو شده، چیکار میتونم بکنم؟)
کاترینا مات و مبهوت به سلمان نگاه میکنه ولی سریع نگاهش رو از سلمان برمیداره و سرش رو پایین میندازه، سلمان با نا امیدی به کاترینا نگاه میکنه و ادامه میده:
_ آری ری ری پیار هو گیا ره (وای وای عشق اتفاق افتاده)
سلمان خیلی سریع و نا واضح میخونه:
_ تو...سه .... پ.... هو.... ره (م... ع...ق ...و ...م)
همه با هم میگن:
_ هی هی صبر کن چی داری میخونی؟
سلمان: من چه میدونم بیت آخرش چیه!
کاترینا: ای بابا شعر به این راحتی خودم میخونم.... توجسه هی پیار هوگیا ره (من عاشق تو شدم)
کاترینا این بیت رو چند بار تکرار میکنه و در حالی که اشک توی چشمهاش حلقه زده لبخندی میزنه و میگه:
_ تموم شد دیگه.
کلوز آپی از سلمان نشون داده میشه که سلمان به کاترینا نگاه میکنه و روی این تصویر بیت " توجسه هی پیار هوگیا ره (من عاشق تو شدم)" پخش میشه.


آفتاب که کنار جنلیا نشسته ورقها رو جلوی جنلیا میگیره، جنلیا میگه:
_ من برنمیدارم، خودت بردار.
آفتاب: نه من برنمیدارم تو بردار.
جنلیا: گفتم که من برنمیدارم.
آیشا: چرا اینقدر تعارف میکنید، اصلا خودم براتون انتخاب میکنم.
آیشا یه ورق از توی دست آفتاب برمیداره و بازش میکنه نگاهی به ورق میکنه و لبش رو گاز میگیره و با شیطنت و ریتم میخونه:
_ زارا زارا کیس می کیس می کیس می (یه ذره بوسم کن)
آفتاب و جنلیا با تعجب به آیشا نگاه میکنن و جنلیا میگه:
_ من این شعر رو نمیخونم، هر کی نوشته خودش بخونه.
آیشا با موزیگری میگه:
_ انگار آقا آفتاب نوشته.
آفتاب: نه منم این شعر رو نمیخونم.
آیشا ورق رو به دست آفتاب میده و میگه:
_ ای بابا شوخی کردم آهنگ موجه حق هه از ویواه رو بخونید.
جنلیا: چه جالب همونیه که خودم نوشتم.
آفتاب یه نگاه به ورقی که توی دستشه و یه نگاه به جنلیا میکنه و میگه:
_ ولی فکر کنم این ورق رو من نوشتم.
جنلیا ورق رو از آفتاب میگیره، نگاهش میکنه و میگه:
_ آره من با خودکار مشکی نوشته بودم، ولی اینکه آبیه.
آفتاب: اینو من نوشتم.
جنلیا با تعجب به آفتاب نگاه میکنه و آفتاب هم همینطور بهش خیره شده لبخندی میزنه و با ریتم میخونه:
_ موجه حق هه (من حق دارم) توجکو جی پر که مه دکو، موجه حق هه ( تا وقتی که قانع بشم حق دارم که به تو نگاه کنم)
جنلیا خجالت میکشه و سرش رو پایین میندازه، آفتاب همینطور که به جنلیا خیره نگاه میکنه ادامه میده:
_ بس یوهی دکتا جائو، موجه حق هه (اینکه من به نگاه کردن به تو ادامه بدم حق منه)
جنلیا با دست به شونه ی آفتاب میزنه و میخونه:
_ پیا، پیا، پیا، پیا بوله مرا جیا (محبوب، محبوب، محبوب، محبوب قلب من میگه) تومهه حق هه (تو حق داری) تومهه حق هه (تو حق داری)
جنلیا دست آفتاب رو میگیره و ادامه میده:
_ تل رهی پیگل رهی یه رات تیره تیره ( این شب آروم آروم ذوب میشه و میگذره)
آفتاب لبش رو به گوش جنلیا نزدیک میکنه و میخونه:
_ بهر رهی هه پیار کی بات تیره تیره (آروم آروم از صحبت عشق پر میشه)
جنلیا النگوهاش رو نشون میده و میخونه:
_ یه چوریا گون گونا که کیا کهه سجنا؟ (این النگوها پچ پچ میکنن، چی میگن ای یار؟)
آفتاب دست جنلیا رو میگیره و به چشمهاش خیره میشه و میخونه:
_ رات کی رات جگائو، موجه حق هه (تمام شب بیدار موندن حق منه)...
سهیل وسط خوندن آفتاب یهو با ریتم میخونه:
_ تومکو چومو تومکو چولو، موجه حق هه (بوسیدنت لمس کردنت، حق منه)
سلمان میگه:
_ ایول ایول تو درست خوندی، شاعر اشتباه گفته، اینی که تو گفتی درستشه.
آفتاب همینطور به جنلیا خیره شده. سهیل میگه:
_ واو عالی بود، خیلی عالی بود.
جنلیا سرش رو پایین میندازه و با ناراحتی و آروم به آفتاب میگه:
_ تو حق داری.
آفتاب با حرف جنلیا به خودش میاد و با ناامیدی به جنلیا نگاه میکنه.


عامر به طرف آسین میره و ورقها رو جلوش میگیره، آسین میگه:
_ نه من برنمیدارم، خودت بردار.
عامر لبخندی میزنه و یه ورق برمیداره و میخونه:
_ آکوسه تونه از غلام.
سهیل: شما حتما باید با این آهنگ برقصید.
عامر: چی؟
ایمران: سهیل راست میگه، این آهنگ بدون رقصش فایده نداره.
همه با هم میگن: آسین باید برقصه از عامر هم نترسه، عامر باید برقصه از آسین هم نترسه.
عامر لبخندی میزنه و به آسین نگاه میکنه و آسین سرش رو به علامت مثبت تکون میده. هر دو بلند میشن و رو به روی هم می ایستن. آسین سرش رو پایین انداخته و با انگشتش بازی میکنه و منتظره، سرش رو بالا میاره و میبینه که عامر هم سرش پایینه و به زمین خیره شده، آسین زیر لبی و آروم به عامر میگه:
_ عامر، عامر شروع کن دیگه.
عامر به آسین نگاه میکنه و چند قدم عقب میره و دستش رو به طرف آسین دراز میکنه با ریتم میخونه:
_ آکوسه تونه یه کیا کهدیا؟ (چشمهات به من چی میگن؟) دیل یه دیوانا، ترکنه لگا (این دل دیوونه تند میتپه)
آسین دستش رو توی دست عامر میذاره و با هم میرقصن و عامر ادامه میده:
_ تنهایی مه هم میله ایسترها (ما اینطوری در تنهایی همدیگه رو میبینیم) بارش مه شعلا پرک نه لگا (با شعله ی بارون احاطه شدیم)
آسین در حالی که عقب میره میخونه:
_ تو ترپ نه لگا، مه مچل نه لگی (تو تپش تند قلبت رو احساس میکنی، من خوشحالی رو احساس میکنم)
آسین درحالی چشمهاش رو بسته میچرخه احساس میکنه چند قطره بارون روش ریخت، چشمهاش رو باز میکنه و میبینه که زیر بارونه همونجا ادامه میده:
_ بوند تن په گیری، جان مچل نه لگی (قطره بارون که میریزه روی بدنم، سر زنده میشم)
عامر به طرف آسین میره و دستش رو میگیره و در حالی که میچرخونش میخونه:
_ چا رها هه عجب سا نشا (مستی عجیبی منو تسخیر میکنه)
آسین در حالی که میرقصه میخونه:
_ توری سردی بی هه (یکمی هم سرده)
آسین به طرف عامر میره وقتی میخواد دست عامر رو بگیره دستش لیز میخوره، نزدیکه بخوره زمین که عامر خم میشه با یه دستش دست آسین رو میگیره و با دست دیگرش کمر آسین رو میگیره، توی چشمهای آسین با محبت نگاه میکنه و میخونه:
توری گرمی بی هه (یکمی هم گرمه)
آسین با نگرانی به چشمهای عامر نگاه میکنه، کمی خودش رو عقب میکشه و میخونه:
_ توری هه ببسی (یکمی مجبوری هست)
عامر دست آسین رو ول میکنه، لبخند خشکی میزنه و میخونه:
_ توری مرضی بی هه (یکمی هم رضایت)... ایسی مه هم پلا؟ (اینطوری ما چیکار میکنیم؟)
آسین شونه هاش رو بالا میندازه و میخونه:
_ کیا کره؟ تو بتا (چی کار کنم؟ تو بهم بگو)
عامر که آسین رو شل گرفته، آسین یه لحظه احساس میکنه داره میوفته یهو دستهاش رو دور گردن عامر حلقه میکنه، عامر هم آسین رو در آغوشش میگیره و بلندش میکنه، آسین سرش رو بالا میاره با خجالت به عامر نگاه میکنه و عامر میخونه:
_ جو بی هوتاهه ووه (هر چی شد همون) هونه ده دیلربا (بذار بشه دلربا)
آسین که تپش تند قلبش رو احساس میکنه با ناراحتی میخونه:
_ پاس آئو جو مه (وقتی میام نزدیکت) دیل یه درتا هه کیون؟ (چرا قلبم میترسه؟)
عامر آسین رو از آغوشش بیرون میاره، درحالی که توی چشمهای آسین اشک جمع شده به چشمهای عامر خیره میشه و ادامه میده:
_ دور جائگا تو ایسا لگتا هه کیون؟ (وقتی تو دور میری چرا اینطوری میشم؟)
عامر دستش رو دور صورت آسین میگیره درحالی که چشمهاش نمناک شده میخونه:
_ منه وادا کیا، منه لی هه قسم (من قول میدم، من قسم میخورم) عمر پر نا گبی، پیار هوگا یه کم (در تمام عمرم هیچ وقت عشقم بهت کم نشه)
عامر آروم دستهاش رو از صورت آسین برمیداره، آسین سرش رو پایین میندازه و به طرف بقیه میره، همه براشون دست میزنن، عامر هم میره میشینه.


سهیل میزنه پشت ایمران و میگه:
_ حالا نوبت توئه.
ایمران: من که همراه ندارم، باید تکی بخونم؟ ول کن نمی خونم.
آیشا: آمریتا هم همراه نداره، خب شما دوتا با هم بخونید.
آمریتا با تعجب به آیشا نگاه میکنه، آیشا میگه:
_ البته اگه دوست داشتید.
سهیل یواشکی به ایمران میگه:
_ نکنه صدات خیلی بده؟ (با آرنج به پهلوی ایمران میزنه و ادامه میده) ضایع نکن دیگه.
سهیل بلند میشه و دست ایمران رو میگیره و پیش آمریتا میرن، سهیل ورق ها رو میگیره جلوشون و میگه:
_ یکدومتون برداره.
آمریتا و ایمران هر دو با هم دستشون رو جلو میبرن و کاغذ برمیدارن، وقتی دستشون رو بالا میارن میبینن هر دو یه کاغذ رو برداشتن. ایمران و آمریتا به هم نگاه میکنن و لبخندی میزنن. ایمران ورق رو باز میکنه و میخونه:
_ توم سه میلنا از تره نام. آخ، من این آهنگ رو نمیتونم بزنم، ریتمش رو حفظ نیستم.
جنلیا: من بلدم. من آهنگش رو میزنم.
ایمران لبخندی میزنه و گیتار رو به دست جنلیا میده. ایمران میخونه:
_ توم سه میلنا باته کرنا برا آچا لگتا هه (دیدن تو، حرف زدن با تو خیلی خوبه)
ایمران کنار آمریتا میشینه با شونه ش به شونه ی آمریتا میزنه و ادامه میده:
_ کیا هه یه؟ کیون هه یه؟ کیا خبر؟ (این چیه؟ برای چیه؟ چه خبره؟)
ایمران دستش رو به شونه ی آمریتا تکیه میده لبخندی میزنه و میخونه:
_ ها مگر جو بی هه برا آچا لگتا هه ( آره اما هر چی هست خیلی خوبه)
آمریتا دست ایمران رو کنار میزنه و میخونه:
_ توم سه میلنا باته کرنا برا آچا لگتا هه (دیدن تو، حرف زدن با تو خیلی خوبه)
آمریتا با تعجب به سینه ی ایمران نگاه میکنه با انگشت نشونش میده و میخونه:
_ کیا هه یه؟ (این چیه؟)
تا ایمران سرش رو پایین میاره آمریتا با انگشت به بینی ایمران میزنه. ایمران پشت سر آمریتا رو نشون میده و میخونه:
_ کیون هه یه؟ (برای چیه؟)
تا آمریتا برمیگرده ایمران آروم با دست به سر آمریتا میزنه. آمریتا اخم میکنه و میخونه:
_ کیا خبر؟ ها مگر جو بی هه (چه خبره؟ آره اما هر چی هست)
لبخندی میزنه و ادامه میده:
_ برا آچا لگتا هه (خیلی خوبه)
ایمران درحالی که آمریتا رو نشون میده و میخونه:
_ تری هر اک ملاقات تری چوتی چوتی بات (هر بار دیدن تو، حرفهای کوتاه کوتاهت)
آمریتا سریع میگه:
_ تری چوتی چوتی بات تری هر اک ملاقات (حرفهای کوتاه کوتاهت، هر بار دیدن تو) این درستشه.
ایمران میخنده میخونه:
_ تری چوتی چوتی بات تری هر اک ملاقات (حرفهای کوتاه کوتاهت، هر بار دیدن تو) ترپائه موجکو لمحا لمحا ترا سات (هر لحظه لحظه با تو بودن تپش قلبم رو تند میکنه)
ایمران دست آمریتا رو میگیره و بلندش میکنه در حالی که میرقصه ادامه میده:
_ کیا هه یه؟ کیون هه یه؟ کیا خبر؟ ها مگر جو بی هه برا آچا لگتا هه (این چیه؟ برای چیه؟ چه خبره؟ آره اما هر چی هست خیلی خوبه)
آمریتا در حالی که میرقصه و به ایمران نزدیک میشه و میخونه:
_ بهکه بهکه مره دین، محکی محکی مری شام (روزم گیجه گیجه، شبم خوشبو خوشبوئه)
آمریتا میچرخه و اشتباهی به بغل ایمران برخورد میکنه، ایمران لبخندی میزنه آمریتا سرش رو پایین میندازه و در حالی که خوندنش از ریتم افتاده ادامه میده:
_ کویی آچل ته سدا مه تو لیکو ترا نام (روی پوششم برای همیشه اسم تو رو مینویسم)
آمریتا از ایمران فاصله میگیره آروم به سر خودش میزنه و میخونه:
کیا هه یه؟ کیون هه یه؟ کیا خبر؟ ها مگر جو بی هه برا آچا لگتا هه (این چیه؟ برای چیه؟ چه خبره؟ آره اما هر چی هست خیلی خوبه)
همه براشون دست میزنن و آمریتا و ایمران به هم نگاهی میکنن و لبخند میزنن و هرکدوم میرن جاشون میشینن.

هیچ نظری موجود نیست: