داستان چطور بود؟

کدوم یک از زوج های داستان رو دوست دارید؟

کدوم شخصیت مرد داستان رو بیشتر دوست داری؟

کدوم شخصیت زن داستان رو بیشتر دوست داری؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

ساعت 7:15 صبح

همه راه میافتن. کاترینا که کنار سلمان راه میره آیینه ش رو از کیفش درمیاره و خودش رو نگاه میکنه و درحالی که موهاش رو مرتب میکنه سلمان با شیطنت میگه:
_ ای بابا اینقدر به آیینه خیره شدی آیینه خجالت کشید ولی تو از رو نرفتی.
کاترینا: اگه آیینه با نیم نگاه من خجالت میکشه پس بیچاره هر روز صبح با 6 ساعت نگاه خیره ی تو حتما آب میشه میره توی زمین.
سلمان یهو روی شونه ی کاترینا رو نشون میده و میگه:
_ آخه اینو نگاه کن چه خوشگله.
کاترینا به شونه ش نگاهی میکنه و سنجاقک بزرگی رو میبینه از ترس چشمهاش رو میبنده و جیغ بلندی میکشه همه به طرف کاترینا برمیگردن و سلمان سریع با دست سنجاقک رو پر میده، ولی کاترینا همینطور داره جیغ میزنه و با صدای لرزون به سلمان میگه:
_ رفت؟! رفت؟!
سلمان: نه نرفته خیلی دوستت داره بهت چسبیده.
کاترینا بازم جیغ میزنه و میگه:
_ تو رو خدا برش دار، کمکم کن، خــــــــــــــدا
آمریتا بهش میگه:
_ نترس کاترینا رفته.
کاترینا چشماش رو باز میکنه و با غضب به سلمان نگاه میکنه. سلمان چشمهاش رو گشاد میکنه و با تعجب کنار پای کاترینا نشون میده و میگه:
_ چه مارمولک گنده ای!
کاترینا دوباره جیغی میکشه و سریع میپره توی بغل سلمان. سلمان دستش رو دور کاترینا حلقه میزنه اما حس متفاوتی بهش دست میده و احساس میکنه که قلبش تندتر میزنه، دستش رو از دور کاترینا برمیداره و کمی از کاترینا فاصله میگیره.
با اینکه هنوز قلبش تند میزنه سعی میکنه خودش رو آروم نشون بده و آروم به پیشونی کاترینا میزنه و میگه:
_ دیوونه، شوخی کردم، مارمولک کجا بود؟ هر کی بهت مارمولک نشون بده میپری بغلش، بیچاره پریم اگه بدونه...!
کاترینا: به اون پریم بدقیافه چه ربطی داره؟
سلمان: خب قیافه ی اون که مهم نیست به قول خودت بچه ها به تو میرن پس چه اهمیتی داره؟
_چی؟ به قول من؟! من کی همچین حرفی به تو زدم؟
سلمان هول میشه و با دستپاچگی میگه:
_ خودت گفتی یادت نیست؟
_ من اینو به تو نگفتم ولی فکر کنم قبلا این رو گفتم اما نه به تو.
کاترینا کمی فکر میکنه و یهو با تعجب میگه:
_ توی دفترم، آره توی دفترم نوشتم... اما... (کاترینا با کنجکاوی به سلمان نگاه میکنه) اما تو از کجا میدونی؟!
سلمان از خجالت سرش رو پایین میندازه.
کاترینا با عصبانیت میگه:
_ واقعا که خجالت هم داره، تو به چه اجازه ای دفتر خصوصی منو خوندی؟ (با بغض ادامه میده) ازت انتظار نداشتم.
سلمان با ناراحتی میگه:
_ داری اشتباه میکنی...
_ من اشتباه نمیکنم، اشتباه رو تو کردی، نباید این کار رو میکردی...
کاترینا روش رو برمیگردونه و میره. سلمان دست کاترینا رو میگیره و میگه:
_ وقتی دفترت افتاد زمین خیلی اتفاقی چشمم بهش خورد وگرنه من اصلا قصد فضولی نداشتم...
کاترینا با عصبانیت دست سلمان رو کنار میزنه و کنار آمریتا میره، در حین راه رفتن آمریتا چشمش به یه درخت عجیب میخوره به کاترینا میگه:
_ کاترینا میای یه عکس ازم کنار اون درخته بندازی؟
کاترینا با بی حالی و بی میلی میگه:
_ ببخشید من الان اصلا حوصله ندارم.
همینطور که اینو میگه به ایمران که از کنارشون رد میشه نگاهی میکنه و رو به ایمران میگه:
_ ایمران یه لحظه میای یه عکس از آمریتا بندازی؟
ایمران نگاهی به کاترینا و آمریتا میکنه و میگه:
_ بله حتما.
آمریتا مبایلش رو به ایمران میده و کنار درخت می ایسته و ایمران ازش عکس میندازه، ایمران و آمریتا به طرف هم میرن و ایمران در حالی که گوشی رو به طرف آمریتا گرفته میگه:
_ ببین این خوبه؟
آمریتا نگاهی میکنه و میگه:
_ ممنون خیلی خوبه.
ایمران در حالی که سرش رو پایین انداخته میگه:
_ دوربینش 5 مگا پیکسله، نه؟
_ آره چطور مگه؟
_ تنظیمش نکردی؟
_ نه، متأسفانه بلد نیستم.
ایمران کمی مکث میکنه و بعد میگه:
_ میخوای بهت یاد بدم؟
_ ممنون، زحمت می افتین.
_ نه بابا، چه زحمتی!
ایمران و آمریتا راه میافتن و در حین راه رفتن ایمران به آمریتا توضیح میده که چطور دوربین مبایلش رو تنظیم کنه. آمریتا از ایمران میپرسه:
­_ ببخشید میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
_ بله بپرسید.
_ شما از مبایل خیلی میدونید این شغلتونه؟
ایمران لبخندی میزنه و میگه:
_ نه، راستش من مهندس کامپیوترم، درباره ی مبایل هم تا حدودی میدونم.
_ وای خوش به حالت از همه چیز سر در میاری.
ایمران سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ ممنون (به آمریتا نگاه میکنه و ادامه میده) حالا من میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
_ بله.
ایمران همینطور که به آمریتا نگاه میکنه میپرسه:
_ پاتون چطوره؟ دردش خوب شده؟
آمریتا به ایمران نگاهی میکنه و با خنده میگه:
_ این که دوتا سوال شد.
هر دو با هم میخندند، ایمران همینطور که میخنده میگه:
_ خب شما به یکیش جواب بده.
آمریتا دستش رو جلوی دهنش میگیره همینطور که میخنده سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ ممنون خوبه.

هیچ نظری موجود نیست: