داستان چطور بود؟

کدوم یک از زوج های داستان رو دوست دارید؟

کدوم شخصیت مرد داستان رو بیشتر دوست داری؟

کدوم شخصیت زن داستان رو بیشتر دوست داری؟

۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه

ساعت 12 شب

همه جاشون رو آماده کردن و هرکسی یه طرف خوابیده. آسین توی جاش دراز کشیده و خوابش نمیره هی خودش رو این طرف و اون طرف میکنه ولی بازم خوابش نمیبره، میشینه و به عامر نگاه میکنه و بلند میشه، میره به طرف عامر و کنارش میشینه. عامر با تعجب و آرام میپرسه:
_ هنوز نخوابیدی؟!
_ نمیدونم چرا خوابم نمیبره... به چی فکر میکردی؟
_ هیچی.
آسین دستش رو میبره پشت گردنش و درحالی که گردنش رو مالش میده میگه:
_ وای امروز چه روز خسته کننده ای بود، همش دردسر. اونجا هم که خوابیدم گردنم درد گرفته.
عامر با محبت بهش نگاه میکنه و میگه:
_ بذار کمکت کنم. اینطوری دست درد هم میگیری.
آسین: نه، نمیخواد.
عامر میخنده، لپ آسین رو میکشه (در همین حین آسین با ناراحتی با خودش میگه "فکر میکنه من بچه ام لپم رو میکشه") عامر پشت آسین میشینه، آرام دست آسین رو میگیره و میاره پایین و گردن آسین رو ماساژ میده و با لبخندی که روی لبش داره به آسین خیره میشه در همین حین عامر صورتش رو آرام به گردن آسین نزدیک میکنه، یهو یه قطره بارون روی صورت آسین می افته و تا بر میگرده به صورت عامر برخورد میکنه آسین خجالت میکشه و سرش رو میندازه پایین، عامر هم سرش رو میندازه پایین و با خجالت به آسین نگاه میکنه و میگه:
_ ببخشید.


قطره های بارون بیشتر میشه و آسین خیلی آرام میگه:
_ داره بارون میاد.
عامر: اینم از شانس ماس، من میرم بقیه رو بیدار کنم حتماً الان شدیدتر میشه.
عامر همه رو صدا میکنه در همین حین بارون شدیدتر و شدیدتر میشه همه وسایلهاشون رو برمیدارن و آتش رو خاموش میکنند. همه میدوئن تا به یه پناهگاه برسن ولی آمریتا از همه عقب مونده همینطور که میدوئه یهو پاش به ریشه ی درختی که از زمین بیرون زده گیر میکنه و با صورت محکم میخوره زمین، ایمران که صدای زمین خوردن آمریتا رو میشنوه برمیگرده و وقتی میبینه آمریتا خورده زمین سریع میدوئه طرف آمریتا، بالا سرش میشینه و میگه:
_ چیزیت که نشده، میتونی پاشی؟
آمریتا درحالی که سعی میکنه بلند بشه میگه:
_ نه، میتونم.


آمریتا دستش رو برای بلند شدن روی چمن هایی که با بارون خیس شدن میذاره، یهو لیز میخوره و دوباره با صورت به زمین میخوره. ایمران سعی میکنه کمکش کنه ولی آمریتا با غرور دست ایمران رو کنار میزنه و میگه:
_ خودم میتونم بلند شم.
ایمران دست به سینه می ایسته و خیلی مظلومانه به آمریتا که داره بلند میشه نگاه میکنه، آمریتا بلند میشه ولی تا روی پاش می ایسته پاش رو میگیره و میگه "آخ" ایمران نزدیک آمریتا میره و تا میخواد دستش رو بگیره و کمکش کنه، آمریتا با اخم به ایمران نگاه میکنه و با تأکید میگه:
_ گفتم خودم میتونم راه برم.
ایمران بهش نگاهی میکنه و دست به سینه یه قدم به عقب میره و میگه:
_ گفتی میتونی بلند شی؛ نگفتی میتونی راه بری.
آمریتا محلش نمیذاره و سعی میکنه راه بره، چند قدم لنگ زنان جلو میره ولی از درد پاش، پاش رو میگیره و میشینه. ایمران با بی محلی از کنار آمریتا رد میشه ولی فقط چند قدم جلو میره، می ایسته و بر میگرده با تأسف به آمریتا نگاه میکنه، آمریتا با پشیمونی بهش نگاه میکنه و سرش رو میندازه پایین. ایمران میره و زیر دست آمریتا رو میگیره، بلند میکنه و دستش رو روی شونه خودش میندازه و پهلوی آمریتا رو میگیره و کمکش میکنه در حالی که به طرف بقیه میرن آمریتا با ناراحتی به ایمران نگاه میکنه و با خودش میگه: "اَه... چقدر بده که آدم همش جلوی یه نفر ضایع بشه." ایمران خیلی جدی به جلو خیره شده و اصلا به آمریتا نگاه هم نمیکنه.
همه با هم اینقدر میدوئن تا به تورفتگی یه تپه که مثل یه سقف شده میرسن. همه زیرش پناه میگیرن ولی هنوز ایمران و آمریتا نرسیدن. جنلیا از سرما میلرزه و یه گوشه پاهاش رو توی بغلش جمع کرده و نشسته، آفتاب درحالی که دستش رو برده لای موهاش و تکون میده تا خشک بشه متوجه میشه که جنلیا سردشه میره طرفش و کاپشنش رو درمیاره و روی شونه ی جنلیا میندازه. جنلیا سرش رو بالا میاره و آفتاب رو میبینه که لبخند ملیحی روی لباشه، به آفتاب میگه:
_ اینطوری که سرما میخوری.


آفتاب کنار جنلیا میشینه، میخنده و میگه:
_ بهتر از اینه که تو سرما بخوری و با عطسه هات دیوونه مون کنی.
جنلیا با اخم و کمی غضب به آفتاب نگاه میکنه و با آرنج محکم به پهلوی آفتاب میزنه. آفتاب دستهاش رو به علامت تسلیم شدن میبره بالا و میگه:
_ باشه، باشه. اصلاً کاپشنم رو پس بده.
در همین موقع آمریتا و ایمران میرسن، آسین به طرفشون میره و میگه:
_ چی شده؟!
ایمران به آمریتا کمک میکنه یه گوشه بشینه. همه دورشون جمع میشن، آمریتا درحالی که با دستمالی که از کیفش درآروده صورتش رو پاک میکنه میگه:
_ هیچی نشده وسط راه خوردم زمین و آقا ایمران کمکم کرد. فکر کنم تا صبح دردش آروم بشه.
هرکسی یه گوشه نشسته خوابش برده. کاترینا سرش رو پای سلمان گذاشته و خوابیده. سهیل و آیشا کنار هم نشسته خوابشون برده. جنلیا سرش رو روی شونه ی آفتاب گذاشته و خوابش برده. عامر دراز کشیده و آسین هم سرش روی سینه ی عامر گذاشته و خوابیده. آمریتا از درد پاش خوابش نمیبره و توی جاش دراز کشیده و چشمهاش رو روی هم گذاشته و به صدای بارون گوش میده و ایمران هم در جای خودش نشسته و مراقبه که اتفاقی نیافته، همینطور به قطره های بارون خیره شده و توی دلش آهنگ " یه سازش هه باندون کی (این قطره های بارون توطئه کردن) ... کویی خواهش هه چوپ چوپ سی (با خواسته های پنهان من)" رو میخونه.

هیچ نظری موجود نیست: